کلمه- آل طاها: گلستان سعدی همیشه �سبز� است. به قول خودش �گردش زمان عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل� نخواهد کرد. و البته این سبز ماندن ِ گلستان، تنها مدیون هنر سخن وری سعدی شیرازی نیست، بلکه نکته های حکیمانه و معناهای جاودانه ای که در آن آمده اند، سهم بزرگی در جاودانگی این اثر داشته اند.
باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان آمده است. سعدی، در این فصل بابی بر سیاست عملی گشوده است و نکته های ظریفی را در خصوص �سیاست ورزی اخلاقی� آورده است که هنوز هم تازه می نمایند و هنوز هم می توان با ادبیات سیاسی امروز از آنها دفاع کرد و آنها را بکار گرفت. خوانش سیاسی گلستان، مجال جداگانه ای را می طلبد و تا جایی که نگارنده مطلع است بزرگانی نیز بر این کار همت گماشته اند. با این حال یادآوری چند نمونه از گلستان سعدی � که با حال و هوای سیاسی این روزها هم بی ربط نیست � و شرحی کوتاه از منظر دانش سایت بر آن ها خالی از لطف نخواهد بود .
در حکایتی در بابِ اول گلستان آمده است:
درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود پادشاهی برو بگذشت درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر بر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت و آدمیت ندارند وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست.
پادشه پاسبان درویش است .. . گرچه رامش به فر دولت او است گوسپند از براى چوپان نیست� بلکه چوپان براى خدمت او است.
در این حکایت، سلطان و چوپان، نمونه هایی از شخصیت های حقوقی اند و رعیت و گله، مثال هایی برای شخصیت های حقیقی به شمار می روند. نسبت میان شخصیت حقیقی مردم و شخصیت حقوقی حکومت و حقوق طبیعی و مدنی هر کدام به خوبی در این حکایت به چشم می خورد. آنجا که می گوید �ملوک از بهر پاس رعیت اند� و �گوسفند از برای چوپان نیست، بلکه چوپان برای خدمت اوست�، درحقیقت شخصیت حقوقی چوپان و سلطان و حقوق و مزایای آنها را، وابسته به وجود شخصیت حقیقی رمه و رعیت می داند و حکومت را به پاسبانی و پاسداری از حقوق و تکریم مردم موظف می داند.
و یا در در حکایتی دیگر در همین باب ، سعدی آورده است:
هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کرانست و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند، پس قول حکما را کار بستم که گفتهاند:
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم � وگر با چون او صد، بر آیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند � که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجزشود � برآرد به چنگال چشم پلنگ
در این حکایت، به زیبایی هر چه تمام تر، نسبت میان ترس و امنیت و امنیتی بودن فضای حکمرانی و سیاست ورزی آمده است و سعدی به خوبی نشان داده است که آنچه حاکم از آن می ترسد و از آن گزند می یابد � بی اعتمادی � رعیت به اوست و آنچه رعیت را علیه حاکم می شوراند ، �امنیتی شدن� بیش از اندازه ی فضاست.
از این دست نکته های حکیمانه که اغلب به کنایه و به بهانه ی یک حکایت در گلستان آمده اند بسیار است. آنجا که در یک حکایت بسیار کوتاه و به قول امروزی ها مینی مالیستی نقل می کند : پادشاهی پارسایی را دید، گفت: هیچت از ما یاد آید؟ گفت : بلی وقتی خدا را فراموش کنم. در کمترین واژگان آفت ِ �سیاسی شدن دین� و �حکومتی شدن معیارهای دین ورزی� را هشدار می دهد و جایی که حکیمان را به دوری کردن از کانون قدرت فرا می خواند و به طعنه و تشر می گوید �ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان�.
باری، گلستان سعدی همیشه سبز است و همیشه سبز خواهد ماند. خواندنِ گلستان سعدی می تواند حاکمان و متولیان امر را به � سیاست ورزی اخلاقی� سوق دهد و در کمترین پیام به آنها یادآوری کند : سه چیز پایدار نمی ماند: مال به تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست
سرنوشت لباس تیم ملی در گذر زمان
آموزش دستور زبان اوستایی، درس نهم
مکان ظهور سوشیانت و مطلبی در مورد پس از ظهور
712088 بازدید
448 بازدید امروز
270 بازدید دیروز
1288 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian